
۲۵ فروردین روز بزرگداشت حکیم و شاعر ایرانی، عطار نیشابوری
روز ۲۵ فروردین در تقویم ایران روز بزرگداشت حکیم و شاعر ایرانی، عطار نیشابوری است .
هرساله در این روز، در نیشابور برنامه های عطارشناسی همراه با گلباران آرامگاه عطار برگزار میشود.
ارائة پژوهش هایی در مورد این شاعر، برگزاری نمایشگاه کتاب و خوشنویسی و شب شعر از جمله برنامه های بزرگداشت حکیم عطار است.
فریدالدین محمد عطار نیشابوری، شاعر و عارف معروف ایرانی قرن ششم و هفتم هجری قمری است که در روستای کدکن نیشابور متولد شد. وی شغل پدر خود، عطاری (داروفروشی) را ادامه داد تا اینکه بنا بر حادثه ای به وادی عرفان جذب شد. عطار پس از سفر به مناطق مختلف، در نهایت به نیشابور بازگشت و در همانجا از دنیا رفت. آرامگاه این شاعر بزرگ و عارف نامی ایرانی زادگاهش، شهر تاریخی نیشابور، می باشد و چون در عهد تیموریان مقبرة او خراب شده بود به فرمان امیر علیشیر نوایی، وزیر سلطان حسین بایقرا، مرمت و تعمیر شد.
از عطار آثار، تألیفات و تصانیف بسیاری بر جای مانده است که عموم آنها منظوم اند. زبان عطار در آثارش سلیس، بی تکلف و شیوا و روان است. از جمله مهم ترین آثار وی می توان به موارد ذیل اشاره کرد:
1. تذکرة الاولیاء؛ شامل حکایت ها و گفتارهایی از اولیای الهی.
2. دیوان عطار؛ بیشتر شامل غزلیاتی عاشقانه و عارفانه.
3. منطق الطیر که آن را «مقامات طیور» نیز خوانده اند. موضوع منطق الطیر، بحث و گفت وگوی پرندگان از یک پرندة داستانی به نام سیمرغ است و منظور از پرندگان، سالکان راه حق و مراد از سیمرغ، وجود حق تعالی.
4. مظهر العجایب؛ کتابی در شأن انسان کامل که مصداق آن حضرت امیرالمؤمنین امام علی (علیهالسّلام) بوده است. عطار در این کتاب ارادت کامل خود به حضرت علی و ائمه طاهرین (علیهمالسّلام) را نشان می دهد.
5. هفت وادی عرفان؛ عطار در این کتاب هفت وادی عرفان (طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحید، حیرت و فنا) را نقل می کند.
6. آثار دیگر عطار: مصیبت نامه؛ الهی نامه، اسرارنامه، مختارنامه، خسرونامه، دیوان غزلیات و قصاید، جواهرنامه و شرح القلب.
شعری از گنجینة اشعار عطار بخوانیم:
مگر سنگ و کلوخی بود در راه
به دریایی درافتادند ناگاه
به زاری سنگ گفتا غرقه گشتم
کنون با قعر گویم سرگذشتم
ولیکن آن کلوخ از خود فنا شد
ندانم تا کجا رفت و کجا شد
کلوخ بی زبان آواز برداشت
شنود آوازِ او هر کو خبر داشت
که از من در دو عالم من نمانده ست
وجودم یک سر سوزن نمانده ست
ز من، نه جان و نه تن می توان دید
همه دریاست، روشن می توان دید
اگر همرنگ دریا گردی امروز
شوی در وی تو هم دُرّ شبافروز
ولیکن تا تو خواهی بود خود را
نخواهی یافت جان را و خرد را